محمود کویر

منوچهر آتشی  نیز با پاییز رفت.

در این برگریزان شگفت، اسب سپید دشتستان نیز از پا درآمد.

در این سالیان بی قرار و پریشان که از چهار دیوار فصل ها، همه

 زمستان می بارد؛

آن که جانش بهار بود، بر خاک نشست.

و ما هم چنان در سوگشان، بر گورشان، گل های عشق و مهر می کاریم.

آفرین بر دل عاشقش. آفرین بر شعر تابناک و مرواریدش!

اسب سپید وحشی

ایستاده گران سر....

شعری از او  و  برای او

اگر می دانستی

ناکجا آبادی نیست
حتا این جوی کوچک که از سرچشمه می آید
در این جالیز پایان نمی گیرد
و کور نمی شود
در این کشتزار
چشم هم بزنی
در بافه های ریحان
یا ریشه های چغندر
سوار سفینه ها
در بندرهای آن سوی سیاره
پیاده می شود
این سر
سیاره اگر نباشد
فکری دارد
و خدا را کجا دیدی
که سالی دیگر در مریخ
ساقه علفی کنار سنگی نباشد
و نخستین بره زمینی
به بوی او
زادگاهش را فراموش نکند
ناکجاآباد
شوخی خستگان است
در این صخره سیاه
از کجا که ونوسی سپید
خواب تیشه تندیسگری نبیند
و سالی بعد
لوور را رونق دیگری نبخشد
پژواک شلیکی در کوه
در فضا نخواهد ماند
زیر سدری دورتر
در دفتر شاعری خواهد نشست
که سال ها پیش
در همین دره به رگبارش بستند
ناکجایی نیست
زیر هر تکه یخ
تو چه می دانی
نام های چند دختر زیبا
در انتظار خورشیدند
و این دختر سیاه چرده کولی
با چهره چرکین و موی ژولیده
اگر مشاطه ای می داشت
یا چشمی به نام داوینچی او را می دید
از کجا که بازار مونالیز را
کساد نمی کرد
ناکجاآبادی نیست
هر شعر در شعر دیگر ریشه دارد
دانش ما
بالغ ، از یک عدم برآمده
تا در عدم دوم به حجله برود
واگر می دانستی که عدم
اکنون پر از ماست
و جایی برای مردگان وجود ندارد
در می یافتی که چه گل هایی
در دره های هیمالیا
بی نام مانده اند

                        ديوان منوچهر آتشی در سايت آوای آزاد

    درباره ی منوچهر آتشی  در سايت زبان مادری فارسی