|
گزاره گزينه ( خلاصه شده) |
پيشكش به دكتر علی حصوری كه مرا گفت: |
|
از ميهنم كی من جدا ماندم كه میپرسی چرا رفتی؟ با آنكه میبينی كنارت هستم و بانگم گشوده بال روی آبیِ آفاق ايرانشهر با اينهمه گويی نمیبينی مرا آنجا و میپرسی كجا رفتی؟ میگويمت : ای دوست بنگر خوب من هستم در ايرانم آنجا كه هم ديروز و هم امروز میبودند و میباشند ، انبوه بی دردان كه در آنجا نمیبودند و اكنون هم نمیباشند اما تو در معنای بودن يا نبودن ای گرامی دوست باری بر خطا رفتی انگار میبايد بگويم قصّهی پر غصهام را گر چه پندارم كه میدانی : . ............................................ در پيش روی من سه گوناگون گزينش بود : - آنی كه خود آن پير با من گفت و ز من خواست و پاسخش دادم كه : شاعر در تمام عمر خود سرباز آزادی ست
رهپوی راه ناكجا آباد فرداهاست
|
نابردباریهای شاعر در خور تشريف زيبای حكومت نيست! - دوّم گزينش بود : با قدرت نبودن ليك بر قدرت نبودن نيز يعنی سرايش را رها كردن پژوهش برگزيدن قدر جای خويش دانستن حرفی چنان گفتن كه نا گفتن پيشينهی پيكار و زندانها و نام نيك و حرمت را ، با همسر و فرزندها سرمايهی امنی برای زيستن كردن. - سوّم گزينش بود آن كاری كه شاعر را سزد كاری كه من كردم : بی هيچ مزد و منّتی پا سفت كردن بر سر آزادی و بهروزی انسان چالش برای حفظ دستاوردهای يك سده چالش برای داد و آزادی و پاسداری كردن از گنجينهی فرهنگی ايران در سنگر شعر و كلام و نامه كردنها بی بيمی از سنگينی ِ تاوان. ....................................... من پرچمی را كه نيايم يكهزاره پيشتر افراشت ، كوشيدم نگهدارم آخر من از توس خراسانم من كهترين شاگرد او كوچكترين فرزند او هستم كاری كه بر میآمد از دستم نمیكردم اگر ، بايد چه میكردم؟ .......................................... |
در باورم دين راستی بود و درستی بود و نيكی بود و همياری میديدم ای فرياد – گويی دفتر تاريخ ما وارون ورق میخورد ........................................ باری سه سالی در جدال و در سرايش روز و شب بگذاشتم زينسان در نيمههای سال تكليف نهايی سال ِ بی چون و چرا كشتار سال شصت ، روزی كه من از چاپخانه باز میگشتم به سوی سر پناهم در امير آباد با چند جلد ِ تازهی گلخشم در دستم ، ديدم در آنجا در كنار خانه مان در انتظارم پاسدارانند ديدم همانگونه كه اكنون خانهی تاريخیام ايران به تاراج است ، ايران كوچك خانهی من سر پناه همسر و فرزندهايم نيز از من نيست آوارگیهايم از آن هنگام شد آغاز جان كَندَ نم آسان تر از دل كَندَ نم از سرزمينم بود تا چند ماهی بعد باری از كراچی سر بر آوردم فرجام ميهن دوستیها اين چنينم بود پشت و پناهم ، شاهبال هركران پروازهايم
همسرم
رؤيا |
باری در ستيز و در گريزی اين چنين خود قصه شد با قصهها پيوست يك چند زان پس نوجوانم نيز جانم هستیام : نيما ازآن زمان عمری ست بيرون از زمان حس میكنم هستم از آن زمان برگی جدا از شاخه روی موج خيز شوخ چشمیهای توفانم يكتن ز نسلی منفجر آواره ای از بيشماران
در شمارانم از كودكستان تا فراتر از دبيرستان با هر زمان آگاهی از در خون تپيدنهای يارانم چون شعله در خود سوختن ، در خويش پيچيدن در سوگ آن فرزانگان فرهنگ سازان آن همه فرزندهای پاك ايرانم تصوير اين خون خوردن و سرگشتگیها را توانی يافتن در شعرهای من امّا درون واژههايم باز میبينی در ايرانم |
با اينهمه گر باز هم خواهی بپرسی : من چرا رفتم؟ كجا رفتم؟ میگويمت : هر روز و هر شب میتوان ديد و شنيد اينجا و آنجايم با اين نشانیها : خورشيد با لبهای من هر بامدادان چهرهی البرز را از دور میبوسد . ..................................... و ابرها امّا با چشمهای من به روی گورهای بی نشان دشتهای باز ايرانشهر میگريند... نعمت آزرم - پاريس - اوّل شهريور١٣٨٣ خورشيدی
پرسش و تمرين: 2 - چه راههايی را شاعر می توانست انتخاب کند؟ 3 - کدام راه را انتخاب کرد و پی آمد آن چه بود ؟ 4 - منظور از واژه ايرانشهر چيست ؟ 5 - شاعر در ايران بودن را چگونه تعريف می کند ؟ 5 - کلمه های مرکب زير از چه واژه هايی تشکيل شده اند و معنی هرکدام چيست ؟ همياری - چاپخانه - گلخشم - ايرانشهر - رهپوی - نا کجا آباد - دستاورد - بهروزی - سرگشتگی - نا بردباری - نا گفتن - شاهبال - همسر - قصه نويس - پاسداری 6 - ابتدا معنی کلمه های گزينش ، سرايش و پژوهش را بنويسيد و سپس سه اسم مصدر ديگر که به " ش " ختم می شوند مثال بزنيد. 7 - کلمه های کهترين و کوچکترين صفت عالی ( برترين ) هستند ؛ آيا می توانيد شکل تفضيلی ( برتر) آنها را بنويسيد ؟
8 - خلاصه شعر را به نثر بنويسيد. /////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////// شعر صبح فردا از دکتر علی حصوری شعرکامل گزاره گزينه از دکتر نعمت آزرم شعر کامل ديو برفی از دکتر نعمت آزرم |