چند حرکت  مردمی  مـهـم در تاریخ ایران

- قیام سیاه جامگان به رهبری ابو مسلم خراسانی در خراسان سال 126 خورشيدی
  (مطابق با  747 ميلادی)
- جنبش سرخ علمان (پرچم قرمزها) در گرگان سال 157 خورشيدی (
778 ميلادی)
- جنبش سپید جامگان در سیستان
- قیام خرم دینان به رهبری بابک خرم دین، در آذربایجان سال
195 خورشيدی
   (
816 ميلادی )  
- قیام زَنج در جنوب ایران سال
249 خورشيدی ( 870 ميلادی)
- قیام قـَرمـَطیان در جنوب ایران  سال 252 خورشيدی  ( 873 ميلادی)
- قیام مازیار در مازندران
- جنبش سـَربـِداران در خراسان سال
715 خورشيدی ( 1337 ميلادی)
- جنبش حـُروفیه سال
805 خورشيدی ( 1426 ميلادی)
- قیام پـَسیخانیان سال
912 خورشيدی ( 1573  ميلادی)
- جنبش بابیه به رهبری محمد علی باب سال 1223 خورشيدی ( 1844 ميلادی)

 

حَـلّاج

بیشتر تاریخ نویسان درباره ی حلاج نوشته اند که او خدا را قبول نداشته و خودش اِدعای خدایی   می کرد و مردم را فریب می داد. ولی کسانی که درباره ی حلاج، کتاب ها و شعرهای او تحقیق کرده اند، او را انسانی اِنقلابی، پویا و نوجو می شناسند.

حسین پسر منصور ( حسین ابن منصور ) معروف به حـَلـاج، در جوانی مسلمان بود، یعد دین بودایی و بعد دین مزدکی و مدتی هم گویا دین مسیحی را انتخاب کرد. ولی در آخر بی دین شد و عقیده داشت که دین ضد انسان است و برای استفاده ی روحانی های مذهبی و ساکت نگه داشتن مردم به کار می رود.

حلاج در جوانی کتاب ها و مقاله های زیادی درباره ی اسلام- و برتری اسلام بر دین های دیگر- نوشت. ولی وقتی از دین برگشت در یکی از مقاله های خود نوشت :

" خدا هم چون دشمن خشمگینی است که دارویی جز کشتن او نیست."

 ادعای خدایی و عقیده های مـَزدَکی -  مانـَوی   حلاج در ادامه ی راه انسان های قبل از او  و هم زمان او بود. تنها حلاج نبود که ادعای خدایی می کرد انسان های دیگری هم بودند که برای آزادی مردم و ایران از ستم خلیفه های اسلام مبارزه می کردند، کسانی مثل : به آفرید ، اَبو مـُسلم خـُراسانی ، بابک خـُرم دین ، المـُقـَنـَع   و گروه هایی مثل : شـَعوبیه ( یعنی قوم ها و ملت ها) ، زَنج ها ، قَرمـَطی ها ... 

برای شناختن حلاج باید تاریخ را ورق زد و کمی به عقب برگشت ...

بعد از اشغال ایران توسط عرب ها و با شروع حکومت خلیفه های عباسی در سرزمین های اسلامی از جمله ایران، مردم زیر ستم دیکتاتوری این خلیفه ها با فقر و بدبختی زندگی می کردند. هر از گاه در گوشه ای از این سرزمین ها مردم برای به دست آوردن آزادی و برای زندگی بهتر،  شورش  می کردند که همیشه با خشونت زیادِ سربازان خلیفه روبرو می شد  و خون های   زیادی   ریخته می شد.

در خراسان در قرن دوم هجری  المقنع   که پیرو راه مزدک بود، به مخالفت با خلیفه برخاست و ادعای پیغمبری کرد.  المقنع  طرفداران زیادی پیدا کرد و سربازان خلیفه او را گرفته و به زندان انداختند. المقنع  پس از آزادی از زندان ادعای خدایی کرد ! او می گفت : " من خدای شما هستم و خدای همه ی دنیا !"

ابن مقنع با کمک طرفداران خود توانست شهر بـَخارا و قسمت بزرگی از خراسان را از دست سربازان خلیفه آزاد کند. قیام  المقنع  14 سال ادامه داشت تا به دستور خلیفه مـَهدی عباسی  570 هزار سرباز به جنگ  المقنع  و طرفدارانش رفتند. سربازان قلعه ی  المقنع و طرفدارانش  را محاصره کردند. المقنع در قلعه آتش بزرگی روشن کرد و همه چیز را به آتش کشید، اسباب ها و وسیله ها، حیوان ها ، بعد مردم طرفدار و اطرافیان و در آخر خودش را در آتش سوزاند. سربازان قلعه ی سوخته و خالی را فتح کردند.

المقنع مرد دانشمند و بسیار با ذوق و دارای نبوغ زیادی بود. یکی از کارهای جالب  او اختراع   ماه نـَخـشـَب  بود.  ماه نخشب هر شب از چاهی نور می داد. بعد از کشته شدن المقنع چاه  را خراب کردند  و در ته چاه کاسه ای پر از جیوه ( Hg ) پیدا کردند.   جیوه ،  نور ماه  را منعکس  می کرد و به بیرون چاه می فرستاد!

 

قیام زَنج یا قیام بـَرده ها

در زمان خلیفه های اسلام، برده داری و خرید و فروش برده کار ِ بسیار پر درآمدی بود. بازارهای برده فروشی از جمله بازار برده فروشان در شهر بغداد بسیار بزرگ و معروف بود. از برده ها برای کارهای کشاورزی، ساختن راه و مسجد و دیگر کارهای سخت استفاده می شد. می گویند خلیفه المـُعـتـَکـِف عباسی بیش از 10هزار خادم ( نوکر)، 11 هزار خدمتکار و 4 هزار زن ِ برده داشت.

سال   249 خورشيدی 870  ميلادی  شورش بزرگ و خونینی  در ميانرودان ( بین النهرین- در عراق امروزی ) شروع شد که به نام  قیام زنج  معروف است. رهبران این قیام طرفدار عقیده ی مزدک بودند. از جمله کارهای رهبران قیام زنج این بود  که  زمین ها را به طور مساوی بین کشاورزان و برده ها تقسیم کردند. آن ها از تاکتیک جنگ پارتیزانی استفاده  می کردند  و نامه ها  و  پیام ها  را  با  رَمز    می نوشتند. قیام زنج پس از 15 سال در سال 264 خورشيدی  885  ميلادی  در هم شکسته  شد  و سربازان خلیفه بیش از 500 هزار نفر را کشتند.

قیام زنج را می توان با قیام اسپارتاکوس در یونان مـُقایسه  کرد.  در قیام اسپارتاکوس  120 هزار برده  قیام کردند  ولی در قیام زنج بیش  از 500 هزار برده شرکت داشتند.

 

قیام قـَرمـَطی ها

کمی بعد از قیام زنج، در سال252 خورشدی 913 ميلادی  در جنوب ایران و بـَحرین کشاورزان و پیشه وران   سـَر به شورش بر داشتند و قیام قرمطیان را شروع کردند. کسانی که از کشتار سربازان خلیفه در قیام زنج  جان به در برده بودند به  قیام قرمطیان پیوستند.

قرمطیان با پیروی از روش مزدک، حکومت جمهوری درست کردند که در آن همه چیز مشترک و بین همه تقسیم می شد. بین قرمطیان کسی فقیر یا پولدار نبود. هر کس فقط صاحب لباس، شمشیر و اسلحه ی خود بود و بقیه ی چیزها به طور مشترک برای استفاده ی همه بود. در سال 285 خورشيدی  قرمطی ها به شهر مـَکه حمله کردند و حجاج  خلیفه ی  خونخوار اسلام  را  کشتند  و پول ها  و جواهرهای  خانه ی کعبه را با خود بردند.

قرمطی ها  حدود 150  سال در جنوب ایران و بحرین حکومت کردند. شاهان غزنوی جنگ شدیدی را با قرمطیان شروع کردند تا بالاخره سلطان محمود غزنوی ارتش بزرگی به سوی  قرمطیان فرستاد. قرمطیان که پس از سال ها جنگ ضعیف شده بودند ، در این جنگ شکست خوردند و همه به دست سربازان سلطان محمود کشته شدند.

خلیفه ها با نام اسلام و با تبلیغ  فـَقر پرستی، هر جنایتی می کردند  و آن را  خواست خدا  و دست تقدیر می نامیدند. دولت ها و خلیفه های اسلامی تمام ثروت مردم را برای خوش گذرانی های خود استفاده می کردند. حکومت ها دایم برای مخارج خود مالیات های جدیدی بر مردم فقیر می بستند و آن ها را بدبخت تر می کردند ولی خزانه های حکومت انبار ثروت مردم می شد. خلیفه ها خود را جانشین خدا و برگزیده ی خدا می دانستند و با مردم مثل حیوان ها رفتار می کردند. وقتی خلیفه منصور عباسی  مـُرد، در خزانه ی او 600 میلیون درهم (پول طلا) و 14 میلیون دینار (پول نقره)  موجود بود.

فقط جواهرات خلیفه مـُکتفی 100 میلیون دینار ارزش داشت!

در خزانه ی هارون الرشید خلیفه ی عباسی 900 میلیون دینار پول انبار شده بود. این پول ها غیر از برده ها، زمین ها، اسب ها و حیوان های دیگر بود.

فساد در دربار خلیفه ها و رشوه خواری فرمانداران  آن ها در کشورهای اسلامی، آن چنان مردم را زیر فشار گذاشته بود که میلیون ها انسان در فقر و گرسنگی و زیر فشار و شکنجه ی مالیات گیران خلیفه،  فرصت نفس کشیدن نداشتند. مردم از هر طرف و در هر فرصت سر به شورش و اعتراض بر می داشتند و هر بار با حمله ی وحشیانه ی سربازان و با فتوای روحانی های مذهبی،  خون های زیادی ریخته می شد. ولی برای مردم بیشتر وقت ها، مـُردن بهتر از آن زندگی بود.

در چنین دورانی در یک خانواده ی زرتشتی در شهر طور در جنوب شیراز در سال 237 خورشيدی  858 ميلادی  حسین پسر منصور حلاج به دنیا آمد.

حسین در 16 سالگی  در سال 252 خورشيدی  873 ميلادی (260 قمری) به خواست پدرش برای درس خواندن به شهر بـَصره در جنوب عراق رفت. در این سال اتفاق های مهمی روی داد.

 

سال 252  خورشيدی  873 ميلادی  در تاریخ ایران بسیار مهم است. در این سال چند اتفاق مهم روی  داد:

1 -  سال 260 هجری قمری مطابق با 252 خورشيدی امام یازدهم شیعیان، امام حسن عسکری فوت کرد و بر سر این که امام پسری نداشته، بین مسلمان های شیعه اختلاف افتاد.  دو سال پس از مرگ امام حسن عسکری، عده ای اعلام می کنند که پسر امام یازدهم غایب شده است. از این پس " غیبت امام مـَهدی"  امام دوازدهم  شیعیان  شروع  می شود.

2 -   در این سال قیام قرمطیان در جنوب ایران شروع می شود.

3 - در این سال قسمتی از خراسان به دست ابومسلم خراسانی آزاد شده و پادشاهی خانواده ی سامانی در ایران شروع می شود.

4 -    در این سال قیام زنج در اهواز به پیروزی می رسد و یکی از فرماندهان قیام حاکم شهر اهواز می شود.

حسین پسر منصور حلاج  در این سال در شهر بصره زندگی جدیدی را شروع کرد.

حلاج در جوانی مسلمان شد و کتاب هایی در باره دین اسلام نوشت. حلاج پس از سفر به مکه در اهواز ساکن شد و چون به پزشکی و داروهای گیاهی علاقه داشت با پزشک و شیمی دان معروف ایرانی زکریای رازی آشنا شد. حلاج با خواندن کتاب ها و جـُزوه های رازی ، با فکر و عقیده های این دانشمند آشنا شد و این آشنایی در آینده ی حلاج اثر زیادی گذاشت.

زکریای رازی شیمی دان، پزشک، فیلسوف و دانشمند بزرگ ایرانی کسی است که الکل  و
جوهر نمک  را کشف کرده است.
  زکریای رازی اعتقاد  داشت  که انسان ها  با هم  برابرند  و  نمی توان قبول کرد که خدا  آدم هایی را انتخاب  کند  که  پیامبر و یا خلیفه باشند.  این کار باعث  بدبختی مردم،  فقر و جنگ می شود.

حلاج در یک خانواده ی زرتشتی بزرگ شد و در جوانی  دین اسلام را پذیرفت. سفرهای زیاد و مطالعه در دین های مختلف، مدتی بودایی و بعد مسیحی و در آخر با پیروی از عقیده ی مزدک، دین را کنار گذاشت و با نوشتن کتاب ها و شعر نظر و عقیده ی خود را تبليغ می کرد. حلاج طرفداران زیادی پیدا کرد و اُمید تازه ای به مردم ستم دیده می داد. حلاج می گفت " من خدا هستم ! اناً الحق ! "

عقیده ی حسین به " انسان خدایی "  و مبارزه با دیکتاتوری خلیفه باعث شد که بالاخره  در سال 286 خورشيدی  فتوایی از طرف روحانی های اسلامی صادر شد که حلاج دشمن دین اسلام است و کشتن او واجب است.

حلاج فراری شد و با نام دیگری در شهر شوش مخفی زندگی می کرد. سربازان و مامورین خلیفه همه جا دنبال حلاج  و دوستانش بودند. با دستگیر کردن دوستان و نزدیکان حلاج در شهر های مختلف، بالاخره در سال 293 خورشيدی  مخفی گاه حلاج کشف شد و او را دستگیر و به دربار خلیفه مـُقـتـَدر عباسی فرستادند. در زندان خلیفه هر روز طرفداران زیادی به دیدن حلاج می رفتند و بارها مردم برای آزادی حلاج از زندان شورش کردند. خلیفه تا مدت ها از ترس مردم نمی خواست آزاری به حلاج برساند. پس از 8 سال زندان، در سال 301 خورشيدی  922  ميلادی  حلاج را  به اتهام دشمنی با اسلام،  بی احترامی به قران  و دشمنی با خلیفه ی خدا  به مرگ محکوم کردند.

روز اعدام مردم زیادی جمع شده بودند و سربازان خلیفه با لباس معمولی بین مردم می گشتند. حلاج را روی بـُلندی بردند و یک دست او را بریدند. حلاج گفت دست بریدن از آدمی که دستش بسته است، آسان است!  بعد با دست دیگر خون خود را به صورتش مالید و گفت چون خون زیادی از من می رود پس رنگم زرد خواهد شد، نمی خواهم فکر کنید که از ترس رویم زرد شده است.

سپس دست دیگرش را بریدند، چشم هایش را درآوردند، زبانش را بریدند و در غروب سرش را از تن جدا کردند. بعد تکه های جسدش را سوزاندند و خاکسترش را به رودخانه ی دجله ریختند.

کشتار وحشیانه ی حلاج و هم فکرانش نشان می دهد که  خلیفه ی اسلام  چه  وحشتی از او  و اَندیشه های او داشت.  با کشته شدن حلاج، مردم نه تنها آرام ننشستند بلکه تا سال های بعد با قیام ها و شورش های زیادی برای آزادی مردم و زندگی بهتر پایه های حکومت خلیفه ها و پادشاهان دیگر را می لرزاندند.